-
۱۲ دی ۹۸ ، ۰۰:۰۱ ۰ نظر
* پیرمردی تنها در یکی از روستاهای آمریکا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش بود که می توانست به او کمک کند که او هم در زندان بود .
پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :
"پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد . من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی.
دوستدار تو پدر".
*طولی نکشید که پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد: "پدر، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان کرده ام".*
*ساعت 4 صبح فردا مأمور اف.بی.آی و افسران پلیس محلی در مزرعه پدر حاضر شدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند . پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند؟*
*پسرش پاسخ داد : "پدر! برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که می توانستم از زندان برایت انجام بدهم".*
نکته:
*در دنیا هیچ بن بستی نیست. یا راهی خواهیم یافت و یا راهی خواهیم ساخت.*
۱۴۳ اندیشه 🗨
درباره من
فقر، چیزی را نداشتن است
ولی آن چیز
پول نیست
طلا و غذا نیست
فقر، گرسنگی نیست
فقر همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفته کتابفروشی مینشیند
فقر، شب را بی غذا سرکردن نیست
فقر، روز را بی اندیشه به سر بردن است.
آخرين عناوين
پربازديدترين ها
محبوب ترين ها
آرشيو
- فروردين ۱۴۰۲ (۱)
- مهر ۱۴۰۰ (۱)
- مرداد ۱۴۰۰ (۱)
- ارديبهشت ۱۴۰۰ (۲)
- اسفند ۱۳۹۹ (۲)
- دی ۱۳۹۹ (۹)
- آذر ۱۳۹۹ (۶)
- آبان ۱۳۹۹ (۸)
- مهر ۱۳۹۹ (۵)
- شهریور ۱۳۹۹ (۱۲)
- مرداد ۱۳۹۹ (۱)
- تیر ۱۳۹۹ (۲)
- فروردين ۱۳۹۹ (۷)
- بهمن ۱۳۹۸ (۳)
- دی ۱۳۹۸ (۹)
- آذر ۱۳۹۸ (۱۱)